- در افشان
- آنکه در می پاشد، در افشاننده، شخص بلیغ و زبان آور
معنی در افشان - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عمل در افشاندن
دارای ریزه های زر: قبای زر افشان، شاباش نثار کردن جواهر
آنکه سر کسان بیفشاند، سر جنباننده از غرور و مستی و شور و حال
آنکه در میپاشد، بلیغ زبان آور، بحر هشتم از هفده بحر اصول موسیقی قدیم
درافشاننده، کنایه از شخص بلیغ و زبان آور، شیرین سخن
ترک علایق کردن
حادث شدن، روی دادن
در حال رقصیدن و نشاط نمودن، رقص رقاصی، تخمی که بدست افشانده شود بذری که با دست پاشیده شود
نثار کننده
عمل سر افشانذدن
آن که شکر پخش کند، شیرین سخن
آنچه که شیر بپاشد، قطره ریز: هوی هوی باد و شیر افشان ابر
بلاغت، زبان آوری، شیرین زبانی
در حال رقص و نشاط و دست افشاندن، ویژگی بذر یا تخمی که با دست بر زمین افشانده شود
افشانندۀ گل، گل پاشیدن، گل افشاندن، در پزشکی بیماری سرخک یا مخملک
با کسی جنگ و جدال کردن، کشمکش کردن، ستیزه کردن
بوی افشان
شاباش نثاری که بر سر عروس و داماد ریزند نثار سر شاباش
گل ریزنده، پراکنده کننده گل و شکوفه
نثار کننده گوهر: نثره به نثار گوهر افشان طرفه طرفی دگر زرافشان. (نظامی)، فصیح و بلیغ: زبان گوهر افشان که ترجمان ملهم اقبال بود برگشاد، گوهر افشانی: شه از گوهر افشان آن کان گنج ز گوهر بر آمودن آمد برنج. (نظامی)
شید افشان
((گُ اَ))
فرهنگ فارسی معین
افشاننده گل، گل ریز، گل افشاندن خاصه در ایام جشن (مانند نوروز)، نوعی آتشبازی، مخملک، سرخک و آبله مرغان
افشاننده زر، بخش کننده طلا و سکه زر
ویژگی آنچه با طلا اندود شده مثلاً کاغذ زرافشان، بافته شده با تارهای زر، زربافت، دارای نقش هایی از طلا، کسی که سیم و زر نثار می کند، زرافشاننده، زرافشانی و نثار کردن سیم و زر، برای مثال سران عرب را زرافشان او / سرآورد بر خطّ فرمان او (نظامی۵ - ۸۷۶)
سرافشاننده، سرجنباننده، کنایه از مست، کنایه از مغرور، متکبر
تابان، روشن، براق
درخشان، درخشنده، روشن، تابان
درافشاننده، کنایه از شخص بلیغ و زبان آور، شیرین سخن، درافشان